محمود محمود ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
رضارضا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
یاسینیاسین، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خمبل و فنقول و فسقل

ادبیات محمودی

محمودی یه چند وقتیه که زده تو فاز ادبی حرف زدن! مثلا بهش میگم اینو بخور، می گه: نمی خورَوَم یا از در اومده تو دیده ترتیب اسباب بازیاش بهم ریخته میگه: از در وارد شدم دیدم خرابه یا اینکه وایمیسته سر راه آدم دستاشو باز می کنه می گه: بسته می باشد یا مثلا می ره خونه عزیزش، می ره تو تراس، بعد می گه: عزیزجون بیا اینجا ببین چقدر لذت بخشه! دیگه بعضی وقتا خیلی جوگیر می شه، مثلا بهش می گم این کارو بکن، نمیگه نمیشه یا نمی شود، می گه: نمی شوَدَد   ...
23 مهر 1392

عشقِ ماشین

به عشقِ پسرم، که عشقِ ماشینه، اونم از نوع گرونش! (محمود میگه من عاشقِ چیزای گرونم! کلا هرچی که گرون باشه من عاشقشم!!! همه چیزو هم با گرونیِ بنز و ب.ام.و کروک و پورشه و لامبورگینی و مازراتی و... می سنجه. البته به نظرش هیچ کدوم به ال نودِ حرمت جون نمیرسن ها!!!!!) کلا از وقتی که خیلی کوچیک بود عاشق ماشین بود. مثلا آخر شب که از مهمونی برمی گشتیم، درحالی که از خستگی توی ماشین خوابش برده بود، وقتی می رسیدیم خونه، با چشمای نیمه باز اول یکم ماشین بازی می کرد و اونا رو قطار می کرد پشت سرِ هم، بعد می خوابید ) بچم وقتی دید عکسش رو کاپوت این ماشینه س چه ذوقی کرد. ...
19 مهر 1392

یه همچی بچه هایی دارم من

دو تا دست و یه پای این آقای بیچاره رو که قبلا محمود کنده بود کله ی بخت برگشته رو هم رضا زحمتشو کشید موند یه پا، حالا قسمت کی باشه؟ خدا میدونه... یه همچی بچه هایی دارم من یادش بخیر قبلنا بابایی می گفت تیکه های اسباب بازی های محمودو که شکسته و کنده بریز توی یه کیسه تا درست کنیم یه مدت شغل ثابتمون شده بود همین: چسبوندن اسباب بازیایی که شکونده و باد کردن بادی هایی که سوراخ کرده و... بعد دیدیم نه بابا. من و بابا اگه هر روز 2 شیفت هم کار کنیم جوابگو نیست بی خیال شدیم...   ...
19 مهر 1392

بیا و نخند!

میگم پسرم، اصلا ولش کن بیا و نخند . من بیخیال شدم. نمیخواد لبخند بزنی خوب به قول بابایی به چی بخندی (راست میگه دیگه) حالا هرکی می خواد عکس بندازه حتما باید بخنده؟؟؟؟؟ ...
12 مهر 1392

محمود؛ پرسپولیسی می شود

حالا محمود گیر داده به این لباس همش همینو می پوشه (اون قبلیها که پوسید)، چون پرسپولیسی دوآتیشه شده منم مثلا استقلالیم، تو خونه همش با هم کل کل می کنیم من می گم: استقلال؛ هوووورا... پرسپولیییییس؛ سوراخ محمودم برعکسشو می گه ...
12 مهر 1392

تایتانیک

من اسم این عکسو گذاشتم تایتانیک چون امیرعباس غزلو بغل کرده، غزل دست محمودو گرفته (محمود: 4ساله) (غزل: 5 ساله (غزل: دخترِ پسرداییِ مامانِ محمود)) (امیرعباس هم فامیلِ غزله) ...
4 مهر 1392

شعرخوانیِ محمود

محمودی خیلی که کوچیک بود با هم شعر می خوندیم، (با مشارکت فعال محمود) یکی از شعر هایی که محمود و مامان با هم می خوندن: مامان: توپ سفیدم قشنگی و نازی   حالا من می خوام برم به بازی محمود: هِی مامان: بازی چه خوبه با بچه های خوب    بازی می کنیم با یه دونه توپ محمود: هِی مامان: چون پرت می کنم توپ سفیدم را   از جا می پره می ره تو هوا محمود: هِی مامان: قِل قِل می خوره تو زمین ورزش   یک و دو و سه و چار و پنج و شش   یه شعر دیگه که محمود و مامان می خوندن: مامان: تپلویم تپلو صورتم مثلِ محمود: هویو مامان: قد و بالام کوتاهه، چش و ابروم محمود: سیاهه م...
4 مهر 1392

تکیه کلام

این تکیه کلام عزیز جونه که افتاده سر زبون محمود و محمود او نو تغلیظ شده تحویل ما می ده عزیز می گه: نه دیگه، ببین، اعصاب منو بهم نریز دیگه محمود می گه: نه دیگه، ببیییییییییییییییییییییییییییییییییین ، اعصاب منو بهم نریز دیگه بعد کم کم سرِ زبونِ ما هم افتاده. هر چی میشه میگیم نه دیگه ببیییییییییییییییین ...
4 مهر 1392